غزل قهوهخانه ۲
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
۱۳۵۳۶۹ بازدید
۱ دیدگاه

باز کن در را دوچشم پر شراب آوردهام
از سرِکوه بلند تاک آب آورده ام
آنقَدَر داغم که آتش نیست....نورم را ببین!
شعله را خاموش کن من آفتاب آوردهام
میزهایت را به چای تیره نازیبا نکن
خمره ای آبستنِ انگور ناب آوردهام
پلکها را میپراند، چشمها را میبَرد
داروی بیداری و جادوی خواب آوردهام
سورههایم جامها وآیههایم جرعههاست
وحی نازل از ازل دارم کتاب آوردهام
قهوهچی! دیوانه میگویی به من اما مگر ـ
حال تو خوب است و من حال خراب آورده ام!؟
بد حسابی کرده ام، دستم ولی امشب پُر است
صبر کن لب تر کنم حرف حساب آورده ام
من سَرم داغ است و مستی در دلم قُل میزند
جام آتش روی قلیان شراب آوردهام
قهوهچی! من خندههای مشتریهای تو را
پشت در با گریه ساعتهاست تاب آوردهام...
مهدی فرجی
میخانهٔ بیخواب/ انتشارات فصل پنجم
دسته بندی ها
اشعار
مریم نادری
۹ ماه پیش